صدبار بدی کردی و دیدی ثمرش را/خوبی چه بدی داشت که یک بار نکردی
خدایا،در چندمین شب آفرینش نامم را در شمار زندگان نوشتی که هنوز تنم به رنگ در یاست و نفسم بوی گل سرخ می دهد؟در چندمین روز آفرینش،گل مرا سرشتی که از آن روز تاکنون عاشق بوده ام و خواهم بود؟ خدایا،من با کدام کوه قدم بر زمین گذاشتم؟با کدام گل روی ابرها افتادم؟با کدام شعله،دوزخ را شناختم و با کدام سیب و گندم از بهشت دور شدم؟ خدایا،وقتی تو را دیدم،دنیا آنقدر برایم کوچک شد که در کف دستم جای گرفت و ستاره ها یکی- یکی در سطر های سپید دفترم نشستند. خدایا،می ترسم روزی نقاب را از چهره ام برداری و مرا آن گونه که هستم به دیگران نشان دهی و آنگاه نقاب بزرگ را از روی جهان کنار بزنی و پنجره ها را برای همیشه ببندی . خدایا،می ترسم روزی حتی روزنه ای برای دیدن تو باقی نماند و سیلاب گناهانم همه چمنزارها و باغها را با خود ببرد و هیچ گلی در شوره زار زندگیم نروید . خدایا،به من بگو چگونه از باد مشرق سبقت بگیرم و بر بال کبوترانی که بر قله قاف نشسته اند،دست بکشم! به من بگو چگونه از دانه های برف و باران گردنبندی برای فرشتگان بسازم! خدایا،هم فرشتگان و هم شیطان هر روز به سراغم می آیند،کمک کن قلب فرشتگانت را لمس کنم و به نام تو شیطان را تا هزار کهکشان دور تر از خود برانم! خدایا،نمی خواهم سرد و خاموش زندگی کنم،اما مگذار رویا ها آرزوهایم آن قدر بزرگ شوند که در دنیا و کائنات جای نگیرند!
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |