وقتی تو را دیدم


دلنوشته های من

صدبار بدی کردی و دیدی ثمرش را/خوبی چه بدی داشت که یک بار نکردی

خدایا،در چندمین شب آفرینش نامم را در شمار زندگان نوشتی که هنوز تنم به رنگ در یاست و نفسم بوی گل

سرخ می دهد؟در چندمین روز آفرینش،گل مرا سرشتی که از آن روز تاکنون عاشق بوده ام و خواهم بود؟  

خدایا،من با کدام کوه قدم بر زمین گذاشتم؟با کدام گل روی ابرها افتادم؟با کدام شعله،دوزخ را شناختم و با کدام

سیب و گندم از بهشت دور شدم؟

خدایا،وقتی تو را دیدم،دنیا آنقدر برایم کوچک شد که در کف دستم جای گرفت و ستاره ها یکی- یکی در سطر

های سپید دفترم نشستند.

خدایا،می ترسم روزی نقاب را از چهره ام برداری و مرا آن گونه که هستم به دیگران نشان دهی و آنگاه نقاب

بزرگ را از روی جهان کنار بزنی و پنجره ها را برای همیشه ببندی .

خدایا،می ترسم روزی حتی روزنه ای برای دیدن تو باقی نماند و سیلاب گناهانم همه چمنزارها و باغها را با

خود ببرد و هیچ گلی در شوره زار زندگیم نروید .

خدایا،به من بگو چگونه از باد مشرق سبقت بگیرم و بر بال کبوترانی  که بر قله قاف نشسته اند،دست بکشم!

به من بگو چگونه از دانه های برف و باران گردنبندی برای فرشتگان بسازم!

خدایا،هم فرشتگان و هم شیطان هر روز به سراغم می آیند،کمک کن قلب فرشتگانت را لمس کنم و به نام تو

شیطان را تا هزار کهکشان دور تر از خود برانم!

خدایا،نمی خواهم سرد و خاموش زندگی کنم،اما مگذار رویا ها آرزوهایم آن قدر بزرگ شوند که در دنیا و

کائنات جای نگیرند!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:,ساعت 22:43 توسط یسنا| |


Power By: LoxBlog.Com